به گزارش خبرنگار مهر، کتاب «مدیریت توحش: مانیفست داعش» منسوب به شخصی با نام مستعار ابی بکر ناجی است که درواقع این کتاب به نحوی مانیفست داعش محسوب می شود. کتاب توسط آزاده گریوانی از عربی به فارسی در سال ۱۳۹۵ ترجمه و انتشارات نقد فرهنگ آن را منتشر کرده است و در سال ۱۳۹۶ به بازار نشر عرضه شد. در پیشگفتار این کتاب به قلم سید جواد میری عضو هیات علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی درباره داعش و مشکل و مسدله افراطی گری و شیوه مواجهه ما با «دیگری» در فرهنگ موجود در جهان اسلام چنین آمده است:
یکی از بنیادیترین مسائلی که امروز جهان اسلام با آن روبروست مسألۀ دیگری و «نحوه روبرو شدن با دیگری» است. ظهور جریاناتی چون داعش، القاعده، طالبان، بوکوحرام، احرارالشام یا هر گروه تروریستی دیگر(( که از یکدیگر نیز تغذیه میکنند(( فارغ از تفاوت هایشان به خوبی مبین وجود این مسأله در جهان اسلام است.
شاید بشود گفت یکی از مهم ترین مسائل پیش روی انسان معاصر گشودگی یا فروبستگی در مواجهه با «دیگری» است. به بیان دیگر، سؤال این است: در مواجهه با «دیگری» یا با فرهنگ، نژاد و اقوام متفاوت با خود، چگونه باید برخورد کرد؟ در بخش وسیعی از جهان اسلام «دیگری» با رنگ و بوی مذهب درآمیخته است، بدین معنا که مسلمانان در جامعه خود به دنبال ایجاد تمایزهایی میان خود و دیگری بر اساس نشانه ها و عامل تمیزدهنده مذهب هستند. در این میان رویارویی مسلمانان با مسأله «دیگری» با دو رویکرد امکانپذیر است: اول این که با دیگری در یک حالت مسالمت آمیز و براساس اصل تساهل و گفت وگو رفتار کرده، نظام های معنایی و فکری و سیستمهای اقتصادی و اجتماعی خود را به گونهای تعبیه کنند که دیگری را با تمام امور متفاوت آن به رسمیت شناسند؛ یا اینکه همچون جریانات خشونت گرای نوظهور در جهان اسلام خواهان حذف «دیگری» به گونه ای کاملاً بنیادین باشند.
در وضعیت امروزِ جهان اسلام، بهخصوص خاورمیانه، دو عامل در بسط فروبستگی و خشونتگرایی جریانات خشونتگرا و تروریستی نقش داشته است: یکی عامل درونی، یعنی مبنای فکری و فرهنگی است که باعث شده اساساً مسلمانان یا اکثریت مردم خاورمیانه در وضعیتی قرار گیرند که با دیگری تمایز آشکار داشته، با وجود تفاوتها و تمایزها در دیگری و به رسمیت شناخته شدن آنها مشکل داشته باشند؛ و عامل دیگر، عامل بیرونی است که در ظهور گروههای افراطی و تروریستی مؤثر بوده است و فضایی را برای آنها ایجاد کرده که این گروهها بتوانند آزادانه در این فضاها خود را ساماندهی کنند و از عقبه فکری و فرهنگی خویش در راستای خشونتگرایی تغذیه کنند. این عامل بیرونی عبارت است از متلاشی شدن حکومتهای داخلی و ملی؛ بدین معنا که هر کجای جهان اسلام که دولت و حاکمیت داخلی از بین رفته یا تضعیف شده، نقش گروههای تروریستی و افراطی بارزتر و مشهودتر گردیده است. در کشور عراق، علیرغم این که مؤلفههای فکری، دینی و فرهنگیِ «دیگری»ستیزانه در دوران حاکمیت بعث به صورت نیرومندی وجود داشت، لیکن دولت یا حاکمیت مرکزی به گونهای آنها را سرکوب یا مدیریت میکرد. در سوریه و افغانستان نیز هر جا که اِعمال حاکمیت مرکزی تضعیف شده یا از بین رفته است، خلأ قدرت زمینه مساعدی را برای ظهور و رشد گروههای افراطی سبب گردیده است.
در افغانستان، در زمان جنگ سرد، هر یک از دو قدرت برتر دو قطب سیاسی پیمانهای ناتو و ورشو، یعنی آمریکا و شوروی، سعی میکردند در بازی شطرنج روابط بینالملل و کسب قدرت جهانی به گونهای مهرههای خود را بچینند تا توازن قوا حفظ شود. در نتیجه، هر یک از این دو قدرت نیروهایی را در افغانستان فعال کردند که نهایتاً در برآمدن جریان طالبان، بهمنزله یک جریان ایدئولوژیک فراگیر نقش داشتند. البته طالبان به دلایل انسانشناسانه، مردمشناسانه، فرهنگی و تاریخی زمین بازی خود را سپهر جهانی و بینالمللی تعیین نکرده بود، چرا که طالبان عقبۀ خود را بومی و قومیتی میدید و خود را متجلیکننده خواستهای قوم پشتو تلقی میکرد و حوزه فعالیت خود را خاک افغانستان و نهایتاً قسمتهایی از خاک پاکستان تعیین کرده بود. اما القاعده تفاوتی ماهوی با جریان قومی طالبان داشت. القاعده به دلیل عقبهاش و آگاهی و ایدهای که از یک امت بزرگ اسلامی در نظر داشت، جهانی میاندیشید و مرزهای سیاسی را به هیچوجه به رسمیت نشناخت، چرا که مرزهای سیاسی تاریخ جدید را ساخته و پرداخته استعمار میدانست و بر این باور بود هر که هویت خود را در چارچوبهای ملی و ناسیونالیستی تعریف کند، اساساً بینش اسلامی را نفهمیده و اخوت اسلامی را درک نکرده است.
با نضج گرفتن القاعده در افغانستان ایدئولوژی القاعده دچار یک دگرگونی بنیادین شد، چرا که این سازمان زمین بازی خود را تغییر داد و از ایده ساختن امت، به معنای برپایی خلافت اسلامی در جهان اسلام، تا حدودی دست برداشت و زمین بازی خود را جهانی تعریف کرد. به گفتۀ رضا اصلان، دینپژوه ایرانیـامریکایی، تفاوت القاعده با دیگر حرکتهای اسلامیِ پیش از خود این است که دیگر حرکتهای تروریستی و جنبشهای سیاسی اجتماعی که رنگ و بوی اسلامگرایی داشتهاند هیچگاه جهانی، کاسمولوژیک و کیهانی نمیاندیشیدند، اما القاعده اساساً از منظری تئولوژیک، هم بنیان و اساس ایدئولوژی و مبارزۀ خود را کیهانی تعریف کرد، و هم به اعتباری یک سلسله از عناصر مانوی را نیز به ایدئولوژی خود اضافه کرد و خود را مطلق خیر و دیگری را مطلق شر تلقی کرد. در نتیجه، بنا بر روایت القاعده، میان خیر و شر از اساس هیچگونه گفتوگو و دیالوگی امکانپذیر نیست. این روایت منجر به ایجاد فضایی بسیار افراطی و خطرناک شد. این در حالی است که دیگر گروههای تندرو و اسلامگرا پیشتر نظریۀ هزینه و تأثیر (cost & effect) را دنبال میکردند، به همان نحو که فرضاً در ایرلند شمالی شاهد بودیم که جریان شینفن در جنگ خود علیه حکومت لندن بهواسطه شاخه نظامی خود دست به اقدامات تروریستی میزد اما در همان حال شاخه سیاسی نیز میکوشید از شاخۀ نظامی خود برای گرفتن امتیازات سیاسی از طرف مقابل استفاده کند. جنبش الفتح در فلسطین یا اخوانالمسلمین در مصر نیز بر همین منوال حرکت میکردند.
اما با ظهور القاعده، شاخههای نظامی و سیاسی گروههای خشونتگرای اسلامگرا در یکدیگر ادغام شدند. لیکن، بعد از کشته شدن اسامه بن لادن، گروههای خشونتگرای اسلامگرا دیگر به دنبال امتیازگیری سیاسی نیستند، بلکه در صدد هزم و نابودی نیروهای مطلق شر در جهان هستند. در یک چنین فضایی است که داعش متولد میشود. در این فضا شاخههای سیاسی گروههای تندروی تروریستی، به معنای کلاسیک اصطلاح، اهمیت خود را از دست میدهند و عملیات انتحاری یکی از وسایل پیشبرد اهداف آنها میشود.
از سوی دیگر فهم داعش از هویت خود نیز بسیار سیال است. مفهوم «دشمن» یا «عداوت» نزد داعش را باید به دو قسم کلی تقسیم کرد: «دشمن نزدیک» و «دشمن دور». حال پرسش این است: این دشمنان دور و نزدیک چه کسانی هستند و آیا ارتباطی بین آنان از «منظر داعشی» وجود دارد یا نه؟ «دشمن نزدیک» از منظر داعش نظامهای سیاسی عربی و اسلامی در تمامی اشکال هستند که همگی مشمول حکم و قاعدۀ «ارتداد» قرار میگیرند. به زبان سادهتر، تمامی نظامهای سیاسی که در جهان اسلام براساس مفهوم نوین «دولتـملت» خود را تعریف کردهاند، از نظر داعش «دشمن نزدیک» قلمداد میشوند. از سوی دیگر، جهان غرب به صورت عام و امریکا به صورت خاص، «دشمن دور» محسوب میگردند. البته ناگفته پیداست که بین دشمن قریب و دشمن بعید از منظر داعشی ارتباط عمیقی وجود دارد، چرا که دشمن قریب «نظم غربی» را نهادینه کرده است و با نهادینه کردن نظم غربی اساساً هویت اسلامی را الغاء کرده، بدین ترتیب، در داخل «نظم متوحش مدرن» قرار گرفته است. از این رو ضربه زدن به «دشمن نزدیک» میتواند به انحاء مختلف «دشمن دور» را هم تضعیف کند.
بنابراین، به زعم داعش اگر «دولتـملت»های جدید در جهان عربِ دنیای اسلام که در «نظم نوین غربی» ریشه دارند، نتوانند به حیات خود ادامه دهند، نه فقط به نابودی نظامهای عربی و رژیمهای سیاسی در جهان اسلام منجر خواهد شد، بلکه کل سیستم نوین جهانی و «نظم غربی» را مختل خواهد کرد.
با خواندن کتاب مدیریت توحش متوجه خواهیم شد که ابیبکر الناجی برای برونرفت جهان اسلام از سیطرۀ نظم غربی، هیچ راهکاری ندارد، بلکه صرفاً «تخریب» و «انتحار» را به جوانان جهان اسلام توصیه میکند. در این کتاب، جای خالی تفکر به صورت عمیقی احساس میگردد.
با این وصف، یعنی علیرغم تهی از تفکر بودن این کتاب، چرا این کتاب اساساً برای ما مهم است؟ این کتاب چه اهمیتی برای ما ایرانیان دارد؟ پاسخ این است ما ایرانیان در این کتاب با ایدئولوژی گروههای خطرناکی سروکار داریم که در همسایگی ما قرار دارند. در این ایدئولوژی از ادبیات و منابعی سخن آورده میشود که برخی از آنها ادبیات، مفاهیم و منابع اعتقادی خود ما نیز هست. اندیشیدن به آنچه در این کتاب آمده است و بحث و گفتوگوی انتقادی درباره آن میتواند زمینه تأمل بیشتر در خصوص نحوه تلقی خود ما از اسلام و هوشیاری نسبت به برخی از تفسیرها و سوءبرداشتهای نادرست از آن باشد. به بیان دیگر، فهم این نوع از اسلامگراییهای بنیادگرایانه و افراطی برای ما هم جنبه امنیتی دارد و هم جنبۀ فرهنگی. فهم ایدئولوژی اسلامگراییهای افراطی برای ما بسیار حیاتی است و پرسش از آنها پرسش از ساماندهی فرهنگی، اجتماعی، دینی و سیاسی خودمان نیز میتواند باشد. به بیان سادهتر، چه امکانها، مسائل، مؤلفهها و عناصری وجود دارند که باعث میشوند چنین جریاناتی خشونتگرایی به نام اسلام در افغانستان، عراق، سوریه و... ایجاد شود؟ درست است که عوامل بیرونی و جهانی در شکلگیری این گروههای تروریستی مؤثر بودهاند، اما نکته مهم و اساسی این است که چرا و به چه دلایل اجتماعی و فرهنگی این جریانات در بستر زمینههای فکری و فرهنگی کشورهای اسلامی توانستهاند رشد و نمو یابند؟ اندیشیدن به پاسخ این پرسش به درک خود ما از خودمان کمک میکند و نیز میتواند بر ذهنیت سیاستمداران، سیاستگذاران و افکار عمومی نیز بسیار اثرگذار باشد. همچنین، مطالعه این کتاب برای کسانی که در حوزۀ نرمافزاری امنیت کشور کار میکنند شاید بتواند اطلاعات خوبی ارائه دهد تا دریابند اساساً بنیانهای فکری داعش چیست و در کجا ریشه دارد؟
پدیدۀ خطرناک و مخوف داعش در سرزمین های بسیار نزدیک به مرزهای ایران شکل گرفته است، لیکن جالب است که اصحاب علوم انسانی ما هنوز فهم درستی از آن ندارند. اصحاب علوم انسانی در اروپا و امریکا در مورد مسألۀ افراطیگری و تروریسم از چشمانداز حفظ منافع و امنیت ملی خود مینگرند و صد البته که حوزۀ منافع ملی آنها با ما متفاوت است. لذا لازم و ضروری است که ما نیز در ایران بر مبنای اطلاعات میدانی، رویکرد و چشمانداز خاص خودمان را در راستای درک و حفظ منافع ملی خود در ارتباط با پدیدههای افراطگرایی، خشونتگرایی و تروریسم داشته باشیم. متأسفانه ما هنوز در این حوزه فاقد مطالعات میدانی و آکادمیک هستیم و رابطه نزدیک علمی میان نیروهای نظامی و امنیتی ما با نهادهای علمی و دانشگاهی در راستای فهم این پدیدارها، مفهومسازی برای آنها و تئوریزه کردنشان وجود ندارد. شاید ترجمه، نشر و مطالعه این گونه آثار مقدمهای برای ظهور یک رابطه علمی و منطقی میان نهادهای گوناگون کشور برای شناخت و حفظ امنیت و منافع طولانیمدت ایران عزیز باشد.
نظر شما